جدول جو
جدول جو

معنی فت فتی - جستجوی لغت در جدول جو

فت فتی
عروس بزک کرده و پرافاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ فِ تَ / تِ)
نجوایی سریع و طویل برای فریبی یا ایجاد فتنه ای. (یادداشت بخط مؤلف). فت فت کردن. رجوع به فت فت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
سیر ناخوردن شتر آب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ فِ)
رازها. یقال: بینهم فتافت، ای اسرار لاتسمع ولاتفهم. (منتهی الارب). گفتگوهای پنهانی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تی)
کودک از کودکی باز ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فت فت
تصویر فت فت
آهسته و بشتاب گفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتافت
تصویر فتافت
پچ پچ ها سخن زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتی
تصویر تفتی
((تَ فَ تّ))
باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکار بودن
فرهنگ فارسی معین
نجوا صدای آهسته و در گوشی
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ چپ نگاه کردن، درهم پیچیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم قدکوتاه، نوعی پرنده ی کوچک و بی رنگ به اندازه ی چگاوک
فرهنگ گویش مازندرانی
گنجشک بسیار کوچک و حشره خوار، سوت سوتک سوتی که از ساقه ی گیاهان به ویژه گندم و جو درست
فرهنگ گویش مازندرانی